Friday, July 05, 2002

غنچه گل سرخ !
يکی بود ، يکی نبود ؛ غير از خدا هيچ کس نبود.
در روزگاران دور گذشته ، زن و شوهرخوش قلب و مهربانی زندگی می کردند که آرزوی يک بچه داشتند ، اما از بد روزگار خدا بهشون بچه ای نمی داد ! هر چی نذر و نياز کردند و دوا درمون ، �ايده ای نداشت که نداشت !
تا اين که يک روز ...

نمی دونم چی شد که از اينجا سر در آوردم !

در � آبريزگاه خونه شون را که باز کردند ديدند يک پسر کاکل زری تپل مپل خوشگل و مامانی از تو کاسه توالتشون سر در آورده !
اول می خواستن زنگ بزنن به پليس صد وده ؛ اما يک د�عه يادشون اومد که ای دل غا�ل ! مملکت استکباری پليس صد و دهش کجا بود ؟! ... چيکار کنيم ؟! چيکار نکنيم ؟! به جايی نرسيدند... آخرسر با خودشون �کر کردند ، ديدند بهتره �وری يک ن�ر را خبر کنند که از بچه عکس بگيره و ب�رسته برای آبريزگاه ! شايد يکی کمکشون کنه و يک اسم خوب برای بچه پيدا کنند ! يک اسمی مثل ...

Wednesday, July 03, 2002

يکی از عشاق سينه چاک آبريزگاه !

Tuesday, July 02, 2002

هر کجا هستم باشم ، آسمان مال من است ...







با تشکر از آسمانهای تاريک.

Monday, July 01, 2002

اگه چند دقيقه ديگه اينجا بمونم ، به اين حال و روز می ا�تم !






Sunday, June 30, 2002

عرض نکردم اين آقا در امور آبريزگاهی صاحب نظرند ! بحث شيرين يورينال را که يادتان هست ؟! اين هم بزرگترين يورينال عالم بشريت !